دیدارنیوز - محمد معصومیان در روزنامه ایران (پنجشنبه 6 اردیبهشت 97) در گزارشی نوشت:
ناامیدی، مرموز و همهگیر در حال سرایت است. ناامیدی فراگیری که میخواهد شما را از پا بیندازد یا فراریتان دهد؛ گریزی برای پاک کردن صورت مسأله. هرجا که باشید، خبرهای بد و ناامیدکننده شما را پیدا میکنند، حتی اگر برفرض محال موبایل نداشته باشید و علاقهای هم به شبکههای اجتماعی نشان ندهید. توی صف نان، چند دقیقهای که سوار تاکسی شدهاید یا میخواهید از سوپرمارکت محلتان خرید کنید. ناامیدی و خبرهای بد انگار که در ذرات هوا منتشر باشد، وارد ریههایتان میشود و در خونتان جریان پیدا میکند. ما فرض را بر این گذاشتهایم که شما در ناامیدی مطلق هستید و در دو راهی سوختن و ساختن یا گریز از ایران. اینکه چمدانتان را بردارید و یک ایران کوچک داخل آن بگذارید و بروید، اگر امکانش را دارید. از جامعه شناسان خواستیم تا بدون تئوریپردازی و تحلیلی عمیق و جامعهشناختی از وضعیت کشور بگویند و اینکه با نشان دادن کدام پنجره میتوانند لااقل یک جوان را از فرورفتن در ورطه ناامیدی نجات دهند؟ از آنها خواستیم تا با زبانی ساده بگویند در وضعیت فعلی چه باید کرد و چطور باید اوضاع را دید یا بهتر است بگویم خودشان اوضاع را چطور ارزیابی میکنند؟ آیا واقعاً اوضاع آنقدر بهم ریخته است که باید فرار را بر قرار ترجیح داد یا پنجرههای دیگری هم برای تماشای جامعه امروز ایران هست و ما خبر نداریم؟
کافی است شبکههای اجتماعی و پیامرسانها را باز کنید و چند دقیقهای صفحات آنها را بالا و پایین کنید تا با حجم غیرقابل باوری از اخبار عجیب و غریب روبهرو شوید. حادثههای بزرگ و کوچک، اسید پاشیهای پی در پی، آتشسوزیها، شاخه و شانه کشیدنها، گیر و گرفتهای بینالمللی، مشکلات اقتصادی و... تمامی ندارد. انگار کسی پشت دستگاه هوشمندی نشسته و مشغول ساختن سرگرمیهای ترسناکی برای ماست. ماهم با چشمان گشاد به پیکسلهای مونیتور خیره میشویم و با خود میگوییم نکند من هم یکی از این قربانیها باشم؟ بعد دست روی دکمه انتشار میرود که مبادا دوستان و آشناها و خانواده سر این سفره نباشند؛ با ضمیمه یک سؤال:«بهتر نیست از ایران برویم؟»
محمد امین قانعیراد جامعه شناس، معتقد است پیشبینی آینده کاری محال است و آینده همیشه دستخوش حوادث است. او شرایط فعلی کشور و ناامیدی فزاینده مردم را حاصل نوعی بزرگنمایی فرهنگی و اجتماعی میداند: «شرایط آنقدری که در جامعه بازتاب ناامیدکنندهای دارد، ناامیدانه نیست.» او با اشاره به تاریخ پر فراز و نشیب ایران معتقد است ما در بدترین حالت ممکن نیستیم و با نگاهی تاریخی از دورههایی یادآوری میکند که در همین تهران درگیر قحطی فراگیر بودیم یا طاعون همه را به خاک سیاه نشانده بود. زمانهایی که هیچ ایرانی فکر نمیکرد دوباره این کشور، کشور بشود: «نسل جوان ما باید تاریخش را بداند و وضعیت کشور را برای خودش سیاهنمایی نکند بلکه این روند تاریخی را به مثابه تضمینی برای تداوم تلقی کند. مشکل زیاد است اما ما در شرایط فرابحرانی نیستیم.»
با وی از وضعیتی میگویم که در آن فردی ناامید به او مراجعه کرده و از او انتظار دارد تا راهی یا نگاهی جدید پیش رویش بگذارد و چند مورد از اتفاقات ناامید کننده اخیر را مثال میزنم و باز میپرسم وقتی شما از نگاهی تاریخی میگویید شاید آن کسی که به شما مراجعه کرده با خودش بگوید لابد اطلاعی از حوادث اخیر ندارید که این همه خوشبین هستید. در این وضعیت به او چه خواهید گفت. قانعیراد میگوید: «من هم مثل همه در این کشور از اتفاقات باخبرم و بارها با صدای بلند مواضع خودم را اعلام کردهام. اما در هر شرایطی همین نسخه را تجویز میکنم. بعضی از افراد در زمانهای بحرانی دست به گریز اجتماعی میزنند و ترجیح میدهند در این شرایط نمانند اما کسانی که امید دارند، آینده را میسازند. ما نباید مشکلات را تعمیم بدهیم. هنوز کشور و مردم ما ظرفیت عبور از بحرانها را دارد و اگر انتظار چشماندازی خوب داریم، باید فعال و کنشگر باشیم تا شرایط مطلوب را بیافرینیم. باید به آنها گفت بمانند و با کنش مثبت وضعیت مطلوب را خلق کنند.» او تأکید میکند که اگر قرار بود با سیاستگذاران جامعه حرف بزند، قطعاً حرفهایش با آنچه حالا میگوید تفاوت زیادی داشت. با مردم باید طور دیگری حرف زد و با سیاستمداران و سیاستگذاران طور دیگری.
محمدسعید ذکایی جامعه شناس معتقد است «امید در جامعه حالت سرایتی دارد» و این افراد جامعه هستند که احساس امید یا ناامیدی را به یکدیگر منتقل میکنند. او هم مانند قانعیراد معتقد است علیرغم اخبار نگران کننده و اضطرابهایی که در جامعه وجود دارد هنوز هم ظرفیتهای امیدبخش زیادی هست که افراد میتوانند روی آنها حساب کنند: «واقعیت جامعه با چیزی که بازتاب دارد متفاوت است و آدمها باید بر اساس توانایی و ظرفیت خودشان برای زندگی تصمیمگیری کنند.» او نیز از تاریخچه ایران مثال میآورد و میگوید:«در هر شرایطی کم گذاشتن برای کشور اخلاقی نیست. باید ضعفها را پذیرفت و گذشت داشت.»
او معتقد است باید نگاه به جامعه دلسوزانه باشد. ذکایی درباره مهاجرت از ایران به دلیل ناامیدی از بهبود شرایط میگوید: «این روش به نوعی یک مد فردگرایانه است که افراد با کمترین ناملایمتی از کشور بروند. البته این منطقی است که هر فرد برای زندگی خودش تصمیم بگیرد اما این منطق راهگشا نیست. باید راهی را انتخاب کرد که هم منافع شخص و هم منافع کشور آسیب نبیند. اگر هم کسی برای دورهای خواست از کشور برود، حق دارد اما میشود همان را هم مثل فرصتی برای ارائه خدمت بهتر به کشورش نگاه کند.»
از او میپرسم اگر فردی به شما بگوید نظرتان راجع به رفتن کاوه مدنی معاون سازمان محیط زیست از ایران چیست، چه میگویید؟ ذکایی میگوید: «اگرچه ایدهآل نیست اما اگر قرار بر خدمت به کشور باشد او و خیلیهای دیگر میتوانند از آنطرف مرزها هم به فکر ایران باشند و کمک کنند.»
حسام سلامت جامعه شناس با موقعیتی که برایش ترسیم میکنم موضوع را در دو سطح بررسی میکند. سطح منفعلانه و سطح کنشگر. او میگوید: «اگر از این منظر به مسأله نگاه کنیم که روند امور، مستقل از نقش ما در مقام سوژه یا شهروند در حال پیگیری است و چقدر روندهای اصلاحی امکان موفقیت دارد، جواب این است که اگر اینگونه نگاه کنیم ما تأثیری نداریم و روند امور رو به وخامت است و این را میتوان با تکیه به آمارها و وضعیت فعلی جامعه دید.» حسام سلامت برخلاف ذکایی و قانعی راد وضعیت کشور را ناامید کننده میداند اما ناامیدی او متممهایی دارد.
وی میگوید: «اگر رویکرد عوض شود و ما در مقام یک عملگرا بپرسیم در این شرایط چه میتوانیم بکنیم، جواب این است که راهی برای تغییر امور نیست مگر در شرایطی که سوژه مداخلهگر باشد و از فرصتها و روزنهها برای بهبود اوضاع استفاده کند؛ اینکه چطور میتوان دست به خلق امکانهایی برای مداخله زد. این سطح تحلیل فعالانه میتواند فضای گفتوگو را شکل بدهد.» او با کنایه از روشهای روانشناسی بازاری انتقاد میکند و معتقد است استدلالهایی که فرد را به درون خود سوق میدهند و معتقدند «باید به نیمه پر لیوان نگاه کرد» یا جملاتی از این قبیل که «اوضاع جهان همیشه این بوده و بهتر است رهایش کنیم»، روشهای مناسبی برای برون رفت از این وضعیت نیست.
سلامت در واقع از نوعی ناامیدی فعالانه صحبت میکند ناامیدی فعالانهای که از راه خلق امکانها در دل همین وضعیت ناامیدکننده، بیرون میآید و سودای گشایش افقهای جدید را دارد که این خود به معنای امیدواری است: «هر شهروند باید از خودش بپرسد که در موقعیت فعلی چطور میتواند با اتکا به دیگران امکانهایی برای تغییر وضعیت بیافریند» فعالیتهایی که میتوانند با اتکا به فرد و از پایین جامعه بدون بخشنامه پیگیری شود. مثل فعالیتهای اجتماعی و مدنی یا فعالیت در گروههای مردم نهادی که سعی دارند با اتکا به نیروی مردم شرایط را تغییر دهند و هر چند کوچک و جزئی این احساس را ایجاد کنند که هنوز میشود برای کشور در هر زمینهای مثل محیطزیست یا کمک به اقشار فرودست جامعه یا قربانیان اتفاقات ناگوار شرایط بهتری رقم زد. خودم را جای پرسشگر ناامید گزارش میگذارم. همانی که بین ماندن و رفتن گیر کرده. پاسخها را دوباره مرور میکنم. ایران دوستی، وظیفهام نسبت به کشور، امیدوار بودن در اوج ناامیدی... چه باید کرد؟ باید به منفعت شخصی فکر کرد یا منفعت کشور؟ چه کسی از این ناامیدی فراگیر سود میبرد؟ تاجران ناامیدی چه کسانی هستند و چه کسانی از ناامیدی من و تو سود سرشار میبرند؟ اگر اینها را میدانم چرا باید قافیه را از پیش باخته باشم؟